عهد بستن دو تن با هم. معاهده کردن. معاهده. تسجیل. عهد. استعهاد. عهن. معاقده. تعاقد، همدیگر عهد و پیمان نمودن. املاه، پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب)
عهد بستن دو تن با هم. معاهده کردن. معاهده. تسجیل. عهد. استعهاد. عهن. معاقده. تعاقد، همدیگر عهد و پیمان نمودن. املاه، پیمان نمودن و مبالغه کردن در آن. (منتهی الارب)
ملاقات کردن. دیدن. یکدیگر را دیدن. (یادداشت مؤلف) ، چهره نمودن. روی نمودن. چهره و رخسار و روی نشان دادن: دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی. سعدی
ملاقات کردن. دیدن. یکدیگر را دیدن. (یادداشت مؤلف) ، چهره نمودن. روی نمودن. چهره و رخسار و روی نشان دادن: دیدار مینمایی و پرهیز میکنی بازار خویش و آتش ما تیز میکنی. سعدی